امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

عزیزهای دل

بدون عنوان

امیرحسین و تارای نازم.خیلی خوشحالم که هر دو تای شما از نظر سنی خیلی بههم نزدیکید درسته که نگهداریتون خیلی سخته ولی وقتی میبینم که اینقدر همدیگه رو دوست دارید و با هم جورید احساس خیلی خوبی پیدا میکنم.امیر حسین جون تو پسر خیلی خیلی عجیبی هستی و با تمام بچه های دور و ورت فرق میکنی.اصلا دوست نداری با اسباب بازیهات بازی کنی ترجیح میدی نقاشی بکشی یا کارهای فکری انجام بدی عاشق پازلی و تو درست کردنش استادی هر شعری رو بعد از دو بار خوندن یاد میگیری و جالبه بعدش اون شعر رو هر جور که دوست داری عوض میکنی مثلا میگی این جدید گوره خر بی ازاره و میخونی گوره خر با ازار منیچره در چمن زار.از ادب و شعورت هم هر چی بگم کم گفتم تو بی نظیر ترین هدیه ای هس...
2 تير 1390

روز مادر

  وقتی بچه بودم این روز یکی از مهم ترین روزهای زندگیم بود.دلم میخواست هدیه ام خیلی خیلی خاص و مهم باشه.اما این روزها که خودم هم مادر ٢ تا بچه هستم بازم همین حس رو نسبت به مادرم دارم و هیچ تغییری در این حس به وجود نیامده. مادر همیشه مادر میمونه و بچه هم تا ابد بچه   مامان نازم از اینکه منو به دنیا اوردی تا منم طعم مادر شدن رو احساس کنم ازت ممنونم.ای کاش میتونستم گوشه ای از زحماتی رو که برام کشیدی رو جبران کنم. اما تنها کاری که میتونم بکنم اینه که از اعماق وجودم بگو   دوستت دارم         ...
3 خرداد 1390

مادرم روزت مبارک

مادرم گوهر یکدانه دریای دلم ای وجودت همه مهـــــــــــــــــر ای که نام تو بود معنی عشق و ایثار دوستت دارم من تو بمان تا به ابد همدم من ای نفس های تو از جنس دعا دوستت دارم من ...
3 خرداد 1390

خدایا شکر

  روزهایی که تارا رو حامله بودم اینقدر حالم بد بود که از خودم بیزار بودم هر روز بیمارستان و یه گوشه افتاده از خودم میپرسیدم ایا ارزششو داره که من به این روز بیوفتم وقتی تارا کوچولو به دنیا اومد ا اینقدر ضعیف بود که حتی به سختی میشد شیرش داد ٢کیلو و ٣٠٠ گرم نگهداری ازش خیلی خیلی سخت بود.روزها مثل برق و باد میگذشت و تارا جونم کمکم جون گرفت و زندگی روی قشنگش رو به من نشون داد.این بچه تو تمام دنیا بی نظیر بود درست مثل داداشش شیرین و دوست داشتنی اینقدر بامزه بود که خیلی وقتها دلم میخواست تو بغلم لهش کنم.نگاهش لبخندش کاراش همه برام بی نظیر بود.راستی امیر حسین جون دستت درد نکنه که اینقدر کمکم میکنی بدون کمک تو کارا خیلی برام سخ...
31 ارديبهشت 1390

گربه ی شکمو

به نام خدا گربه ی شکمو   یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه گربه ی نازنازی بود شیطون و اهل بازی بود زرنگ بود و بلا بود شکمو و ناقلا بود از بس که بازیگوش بود همش دنبال موش بود به نام خدا گربه ی شکمو   یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه گربه ی نازنازی بود شیطون و اهل بازی بود زرنگ بود و بلا بود شکمو و ناقلا بود از بس که بازیگوش بود همش دنبال موش بود کمین می کرد یه گوشه به هوای آقاموشه موش می گرفت اون ناقلا بعدش می خورد ،با اشتها یه روزی گربه ی ما، گربه ی شیطون بلا رو پشت بوم راه می رفت پایین و بالا می رفت یه د...
29 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

خورشيد خانم دوباره مهمون خونه ماست مثل هميشه روشن مثل هميشه زيباست   با دستاي قشنگش ناز مي کنه گلا رو وقتي گلا مي خندن حس مي کنم خدا رو   گلاي سرخ باغچه جون مي گيرن دوباره خورشيد موطلايي حرفاي تازه داره   کاشکي هميشه خورشيد قصه برام بخونه حتي شباي تاريک تو آسمون بمونه ...
28 ارديبهشت 1390

خدا چجوریه؟

تا حالا بچه تون از شما این سئوال رو پرسیده؟ شما بهش چه جوابی دادید؟ دیشب وقتی امیر کوچولو این سئوال رو ازم پرسید بهش گفتم به نظر تو خدا چه جوریه.امیر جواب داد خدا زرده یکم هم ابیه مثل ماست پوستش کرم رنگه و شبا وقتی میخوام بخوابم منو با دستاش تاب میده.بعد یه دفعه گفت مامان گوش کن دارن قران می خونن.گفتم نه داره بارون می یاد گفت نه مامان صدای بارون رو گوش کن مثل صدای قرآنه.بوسیدمش و بهش گفتم شب بخیر و خوابید و من از اون لحظه همش فکر میکنم چرا من با این سن و سالم به این نکته ظریف توجه نکرده بودم واقعا باید بچه بود تا صدای خدا رو شنید ...
28 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عزیزهای دل می باشد